« دليل ناكامي ابن تيميه و موفقيت محمد بن عبدالوهاب | چگونه پاي انگليس در شكل گيري فرقه وهابيت باز شد؟ » |
بسم الله الرحمن الرحيم
يكي از مسائل مطرح و مورد اختلاف بين متكلمان ،مساله تجسيم (قائل به جسماني بودن خداوند متعال) مي باشد.اكثريت متكلمان اهل سنت و تمام علماي شيعه منكر جسم بودن خداوند هستند و براي ادعاي خود ادله عقلي و نقلي مي آورند.در اين بين اعتقاد به تجسيم بين اهل حديث1 و حشويه 2و در راس آن وهابيت شايع مي باشد.
ابن تيميه موسس فكري وهابيت مي گويد:«آنچه که در قرآن و سنّت ثابت شده و اجماع و اتفاق پيشينيان بر آن است،حق مي باشد و اگر از اين امر لازم آيد که خداوند متصف به جسم بودن شود اشکالی ندارد؛زيرا لازمه حق نيز حق خواهد بود.»3
همچنان او در رساله «عقیده الحمویه» می نویسد: خداوند می خندد؛ و روز قیامت در حال خنده بر بندگان خود تجلی می کند. (مجموعه الرسائل الکبری، رساله یازدهم،۴۵۱)
پس از ابن تيميه محمدبن عبدالوهاب ادامه دهنده افكار سخيف وي بود.آنها معتقد هستند كه خداوند به شكل و شمايل مردي مي باشد كه بر صندلي بزرگ نشسته است و داراي اعضاي مادي مانند دست و پا ،انگشت و ساق و چشم و… نظير ديگر اجسام و مخلوقات مي باشد.
ابن بطوطه4 در کتابش مي نویسد: « ابن تیمیه یکی از بزرگان فقهاء حنابله در شام بود که در فنون مختلف سررشته داشت، اما کمی ناقص العقل بود… در روز جمعه ای در دمشق در مجلس او حاضر شدم، روی منبر مردم را موعظه می کرد. از جمله سخنانش این بود که می گفت: خدا ازآسمان به دنیا پایین می آید مانند پایین آمدن من از منبر، سپس چند پله از منبر پائین آمد، فقیهی مالکی مذهب به اسم ابن الزهراء به او اعتراض کرد، و منکر ادعای او شد ولی مردم به سوی او هجوم آوردند و او را چنان با مشت و لگد زدند که عمامه از سرش افتاد.»
دیگر علمای اهل سنت مانند ابن حجر نیز این مطلب را از ابن تیمیه نقل کرده اند.5
ابن حجر هیتمى مکّى شافعى مى گوید: «ابن تیمیه نسبت به ساحت مقدس خداوند جسارت کرده و در حقّ او ادّعاى جهت و جسمانیت کرده است»6
آیات مورد استناد وهابیان
آياتي كه وهابيان براي ادعاي حرف خود به آن استناد كرده اند شامل آيات :«یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»7 «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»8،«کُلُّ شَیْء هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ»9 مي باشد و به اين ترتيب با توجه به اين آيات و توجه به ظاهر براي خدا جسم قائل مي شوند.
در صورتی که با دقت در آیات می توان به مفاد حقیقی آنها پی برد؛ کلمه «ید» کنایه از قدرت خداوند است و مقصود این است که قدرت الهی برترین قدرت ها است. مقصود از «وجه» ذات الهی است، یعنی همه چیز جز ذات خداوند متعال در معرض فنا و زوال است. استواء برعرش کنایه از احاطه ی علم و قدرت خداوند در تدبیر جهان است.10
آيات معارض با جسماني بودن خداوند
از طرفي، آيات ديگري نظیر «قالَ لَنْ تَرانِي» (اعراف: ۱۴۳) و «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصار» (انعام: ۱۰۳) و … دالّ بر نفي رؤيت خداوند ميباشند.
از روش تعليمي قرآن بر ميآيد كه هيچ موجودي به هيچ وجهي از وجوه، شباهت به خداي سبحان ندارد. خداي سبحان جسم و جسماني نيست، و هيچ مكان، جهت و زماني او را در خود نمي گنجاند، و هيچ صورت و شكلي مانند و مشابه او ولو به وجهي از وجوه يافت نميشود. ازاین رو ابصار و ديدن حسی خداوند نه در دنيا و نه در آخرت امکان پذیر نیست.
صریحترین آیهای که در قرآن کریم بر نفی رویت حسی خدا دلالت دارد آیه ۱۰۳ سوره انعام میباشد که میفرماید «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو الطیف الخبیر؛ او را هیچ چشمی درک ننماید و (حال آنکه) او همه دیدگان را مشاهده میکند و او لطیف (و نامرئی)، و به همه چیز (خلق) آگاه است».
اثبات عقلي جسم نبودن خداوند
خدا موجودي نامنتاهي و بي نياز است (واجب الوجود است ) ،همه موجودات معلول او هستند و تنها او علت ايجاد كننده مخلوقات مي باشد.او بي نياز است و در او نيستي و عدم راه ندارد و از هر عيب و نقصي مبراست .چرا كه اگر او را نيازمند بدانيم ديگر نمي تواند خالق مطلق باشد و به غير خود نيازمند خواهد بود.
ويژگي جسم بودن محدوديت و داشتن نقص و نياز است ،و هر آن چه كه نشان نقص و نياز باشد از خداوند سلب مي گردد.جسم داراي طول و عرض و عمق و زمان است .از اين رو اگر خدا جسم باشد بايد تمام ويژگي هاي جسم را داشته باشد يعني داراي شكل و گذر زمان نيز بر او راه يابد و داشتن اين موارد يعني نقص .
جسم داشتن به اين معناست كه امكان اشاره به جسم موجود باشد و گفت اينجا هست و آنجا نيست و اين خود بدان معنا خواهد بود كه جايي هست كه خدا در آن جا وجود ندارد در حالي كه خداوند وجودي نامحدود است و غير ممكن است امري نامحدود قابل اشاره حسي باشد و در جايي باشد و در جاي ديگري نباشد و يا جسمي محدود او را فرا بگيرد.
از سوي ديگر جسم همواره با محدوديت و نقص همراه است؛ هر جسمي با اندازه و بعدي كه دارد خود را از ديگر اشياء جدا مي كند و حد خاصي را براي خود تعريف مي كند.
از سوي ديگر، ويژگي مهم جسم، مركب بودن و اجزا داشتن آن است و هر امر مركبي به اجزا و تركيبهاي خود نيازمند است و بدون آنها او هيچ است.
از ويژگي ديگر موجود مركب بي اطلاعي و غفلت است يك جسم هيچ گاه از خود بطور كامل باخبر نيست و همواره اين طرف آن از آن سوي ديگر بي خبر است چرا كه داراي حضوري محدود و ناقصي است. اما موجود غير مادي داراي حد و محدوديتي نيست و از تمام وجود خود به يكباره آگاهي دارد.
خداوند نمي تواند داراي جسم باشد چرا كه او از هر نقص و نيازي بري است و نيز غير ممكن است در جسمي قرار گيرد از آن جهتكه او وجودي نامحدود است و هيچ گاه جسم محدود قادر نيست موجود نامحدود را در بر گيرد.
نتيجه
همیشه وجود معلول به نحو اتم و اشرف و اکمل در مرتبه علت وجود دارد و محدودیت و نقص معلول، به جهات عدمی برمیگردد و در علت نیست؛ خداوند معطی وجود و هستی است و وجود جسمانی یکی از مراتب نازله وجود است، یعنی جسم داشتن حد وجود است و هر موجودی که دارای جسم است، در مقابل موجوداتی که در مراتب بالاتر وجوداند، دارای یک وجود محدودتر میباشد؛
اگر محدودیتها و نقصهای جسم را که لازمه مرتبه وجودی اوست برداریم، تنها وجود او می ماند که به نحو تمام تر و شریف تر و کامل تر به خداوند نسبت داده می شود. خداوند فاقد وجود نیست، فاقد محدودیتها و نقصهای وجود جسمی و مادی که جهاتی عدمی هستند، میباشد و این عین کمال است.
خداوند در کلام امیربیان، امیرالمومنین(ع)
ببينيد تفاوت از كجا تا كجا ، اميرالمومنين با بیان معارف غنی و توحیدی مردم را به سوی توحید واقعی رهنمود میساختند.نمونه هاي سخن مولا:
امیرالمومنین سلام الله علیه در خطبه اشباح(خطبه۹۱) می فرماید: خداوند همان اولی است که برای اولیّتش قبلی نبوده و تا پیش از او چیزی باشد؛ آخری است که برای آخریتش بعدی نیست تا موجودی پس از او باشد و مردمک دیده ها را از دیدن و درکش بازداشت.»
آن حضرت در خطبه ۱۷۹ نهج البلاغه در جواب “دعلب یمانی” که پرسید: آیا پروردگارت را می بینی؟ فرمودند:« چگونه نیایش کنم خدایی را که نبینم؟ دوباره پرسید: چگونه او را می بینی؟ فرمود: «چشم ها او را چون اجسام درنیابند، اما دل ها در پرتو ایمانِ راستین، او را دریابند. او به همه چیز و همه کس نزدیک است، اما نه چون نزدیکی جسم به جسم، و از آنها دور است اما نه به معنای جدایی و بی خبری»
تهيه شده توسط نويسنده وبلاگ بيراهه
منابع :
1.اهل حدیث به کسانی گفته می شود كه در اصول و فروع دين به ظواهر آيات و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله عمل مى كنند و از بكارگيرى عقل و تحليل هاى عقلانى در زمينه مسائل اعتقادى و معارف دينى به شدت پرهيز مى كنند. اصل و معيار براى آنان سنت پيامبر صلی الله علیه وآله است اعم از اين كه موافق عقل باشد يا مخالف. (ر. ك: اصول الحديث و احكامه فى علم الدرايه، جعفر سبحانى، ص 193، چاپ دوم.)
2.حشویه بر فرقه ای از عامّه( اهل سنّت ) اطلاق میشود که به هر خبری، هرچند متناقض عمل میکنند و به ظواهر قرآن، هرچند مخالف با دلیل قطعی تمسک می جویند و در بُعد اعتقادی قائل به جبر و جسمیت و شباهت خداوند به خلقش میباشند. آنان خداوند را به داشتن دست، گوش و چشم توصیف کرده و مصافحه با او را روا، و تقلیددر اصول دین را جایز میشمارند. (فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت (ع) جلد 3 : صفحه 306)
3. ابن تیمیه، الفتاوی الکبری، دار الکتب العلمیه، 1408ق، چاپ اول، ج6، ص457.
4. جهانگرد معروف مراکشی که از مردمان بربر یا آمازیغی بود . سفرنامه( «تُحفَة اَلنُظار فی غَرائِب اَلأمَصار وعَجائِب اَلأسَفار» ) ابن بطوطه از کتابهای باارزش جغرافیایی سدههای میانه است. آرامگاه ابن بتوته در تپهای مهجور مشرف به ساحل مدیترانهایِ شهر تنجه (تنگه) مراکش است.
5.أحمد بن علي بن محمد بن حجر العسقلاني شهاب الدين، الدرر الکامنه فی أعیان المائة الثامنه، هند، دائرة المعارف العثمانیة، 1392ق، ج1، ص 180.
6.کشف الارتیاب، ص 130، به نقل از الجوهر المنظم، ابن حجر.
7. فتح:10
8. طه: 5.
9. قصص:88.
10. رضا استادی، شیعه و پاسخ به چند پرسش، ص۸۸.
فرم در حال بارگذاری ...